وقتی پرسفونه دختر دمتر _الهه روییدنی ها_ با دیگر الهه گان مشغول بازی و بوییدن گلها بود، کودک خدای عشق، به تیری قلب هادس، ایزد دنیای زیرین را درید و شکارش به ناگهان الهه را ربود و در غاری فرو رفت.
دمتر چون از ناپدید شدن دخترش آگاه شد، محنت زده گوشه و کنار زمین را بدنبالش گشت. غمش زمین را از روییدن بازانداخت و خدایان را برآشفت.
سرانجام هلیوس خدای خورشید او را از سرنوشت دخترش آگاه کرد، که در کنار همسرش هادس _ایزد دنیای مردگان_ بر مردگان خدایی میکند. به حکم اولمپ نشینان، هادس ناچار شد معشوقش را نزد مادرش روانه کند. اما قبل از وداع به او 6 دانه انار خوراند.
چون دمتر دخترش را بازیافت، زمین روییدن آغاز نمود و درختان به شکوفه نشستند.
اما زمانی که از خوردن دانه های انار توسط دخترش آگاه شد دانست که به تعداد دانه ها، نیمی از سال را از دخترش دور خواهد ماند. از آنزمان غمش خزان و زمستان و وصال فرزند، آغاز بهار را موجب شد.
پرستش این دو الهه [دمتر و پرسفونه] در جوامع کشاورزی ریشه دارد. زمانی که باور به حیات مجدد پس از مرگ به دلیل رابطه تنگاتنگ کشاورز با تغییر فصول، شکوفا شد.
در متون فلسفی شما را به گفتگوی پارمنیدس فیلسوف الئائی با پرسفونه الهه دنیای مردگان ارجاع میدهم. خلاصه آنکه الهه، وحدانیت و یکپارچگی هستی را استدلال میکند و نیستی و به تبع آن تغییر را وهم میداند.
•••
گفتگوی پارمنیدس را کجا می توان پیدا کرد؟ لطفا لینکی از آن بگذارید. با تشکر