دختری بود زیبا به نام سایکی. آنقدر زیبا که مردان را یارای خواستنش نبود. مردم او را تجسم آفرودیت میپنداشتند و این باورشان موجب خشم الهه میشد.
والدینش چون از بختش ناامید گشتند به خدایان متوسل شدند.
پیشگوی معبد، سرنوشت سایکی را رها بر صخره ای در انتظار هیولایی بالدار میدید. پس والدینش او را با غصه فراوان بدست سرنوشتش سپردند.